جدول جو
جدول جو

معنی شیرین گزار - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین گزار
(گُ)
شیرین گفتار. شیرین سخن. شیرین بیان. (یادداشت مؤلف) :
همان چربگو مرد شیرین گزار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.
نظامی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین گوار
تصویر شیرین گوار
خوشمزه و لذیذ، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرین کار
تصویر شیرین کار
ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می دهد، برای مثال بندهای رطب از نخل فروآویزند / نخل بندان قضا و قدر شیرین کار (سعدی۲ - ۶۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
سریعالهضم. (ناظم الاطباء). خوشگوار. گوارا:
نگویم می لعل شیرین گوار
که زهر از کف دست او نوش بود.
سعدی.
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است
روی ترش گر کنی ضرب تو شیرین گوار.
سعدی.
من آن سرچشمۀ شیرین گوارم
که آب زندگانی نام دارم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوار با حرکات شیرین. سوار شیرین خرام. (از آنندراج) :
شیرین سوار من چه خبر دارد از جهان
مسکین کسی که بیندش از دور در جهان.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شعبده باز و حقه باز، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مردم خوش آمدگوی و چاپلوس، (از ناظم الاطباء)، کسی که کارهای خوب از دستش برآید، (آنندراج)، مردم سلیم النفس و خوشخوی، (از ناظم الاطباء)، آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند، آنکه هنرش مطبوع نماید، (فرهنگ فارسی معین) :
در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را
هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست،
شفیع اثر (از آنندراج)،
، که کار و صفت شیرین دارد، آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است، (از یادداشت مؤلف) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سنمار،
نظامی،
به مروارید دیباهای مهدش
به مروارید شیرین کار شهدش،
نظامی،
چید از آن میوه های نوشین بار
خورد از آن شوشه های شیرین کار،
نظامی،
بوستانی لطیف و شیرین کار
دوستان زو لطیف تر صد بار،
نظامی،
پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار
که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش،
سعدی،
بندهای رطب از تلخ فرودآویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار،
سعدی،
چو در محاوره آید زبان شیرینش
کجا شوند تماشاکنان شیرین کار،
سعدی،
تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست،
حافظ،
ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده،
حافظ،
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را،
حافظ،
از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند، (تزک تیموری خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)،
- ناز شیرین کار!، آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را، آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند، (یادداشت مؤلف)،
، استاد حلوا و حلوافروش، (از ناظم الاطباء)، قناد، (آنندراج) :
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرین گوار
تصویر شیرین گوار
خوشگوار، سریع الهضم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند آن که هنرش مطبوع نماید، کسی که سخنان لطیف و طرف گوید، شعبده باز حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
انار شیرین
فرهنگ گویش مازندرانی